
سلام امید؛ بحث اثر رو که گذاشتی یه جورایی دلم ریخت. نکنه مقدمات خداحافظی و.... امیدوارم که اینطوری نباشه. باباااااا من هنوز ازدواج نکردم. حداقل بذار یه عروس هم اندیش واسه مادرم پیدا کنم.
(رضا زارع، تهران، 20 متری شمشیری، کوچه طاهر یزدی)
امید: فورا زبونت رو گاز بگیر... دردت اومد؟ حقته! تا شما باشی منفی بافی نکنی! البته یه چیز هم هستا! مثبت اندیشی نباید باعث بشه آدم جانب احتیاط رو رعایت نکنه. من می گم بیاین یه سرشماری راه بندازیم. اینجوری هم شماره تلفن همه هم اندیشا رو برا روز مبادا داریم؛ هم آخرین آمار هم اندیشا دستمون می یاد و هم آمار پیامکا تو ایام تعطیلات کم نمی شه. تازه این دفعه می تونیم سرشماری رو با توجه به سابقه هم اندیشی برگزار کنیم. هر کسی فقط و فقط کد قرمز موردنظر رو ارسال کنه.
101- افرادی که در شش ماهه دوم سال 90 (زمان تاسیس باشگاه هم اندیشان) هم اندیش شدن.
102- شش ماهه اول سال 91
103- شش ماهه دوم سال 91
104- شش ماهه اول سال 92
105- شش ماهه دوم سال 92
106- شش ماهه اول سال 93
107- شش ماهه دوم سال 93
"لطفا" هیچ هم اندیشی نباشه که در سرشماری شرکت نکنه. اگه تو یه خانواده چند نفر هستین، هر کس جداگانه پیامک بفرسته؛ حتی اگه با یه تلفن همراه مشترک باشه. هر کس با هر سنی که مرتب و یا گهگاه، باشگاه رو می خونه.


امید: سلااااااااام؛ خوبین؟ خوبء خوب؟ خیالم راحت باشه؟... باشه! پس بریم ببینیم از زندگی بعد از هم اندیشان چه خبر؟...
******
سلام امید؛ امسال بحث بخشش روی من تاثیر داشت. اگه یادت باشه اولش گفتم با نبخشیدنش اصلا ناراحت نیستم؛ ولی این یه تلقین بود که باورم شده بود؛ ولی وقتی جدی جدی بحث رو دنبال کردم و رو حرفاتون عمیق شدم، دیدم ناراحتم. دیدم قلب و روحم دارن عذاب می کشن و تصمیم گرفتم ببخشم. من الان راحتم. الان آرومم. ممنون که هستین.
(مریم، 24 ساله، تهران)
******
اثر: سلام به همگی؛ یکی از اثراتی که از شما گرفتم توجه به مورچه ها است. باورتون می شه دیگه تو مسیرهام همه اش نگاهم به زمینه که نکنه خدای نکرده زیر پاهام بمونن. جالبه! انگار اونا هم توجهشون به من بیشتر شده! مورچه ها رو می گم! آخه هر وقت شروع به درس خوندن می کنم بدون استثناء یه مورچه همش دور کتابام پرسه می زنه. نمی دونم چه سریه! شما می دونید؟
(فاطمه، طلبه، متولد دی 72، اراک)
امید: من بگم؟ من بگم؟ فکر کنم به نوبت، کشیک می دن تا سر درس خوندن خوابت نبره! به تلافی محبتایی که بهشون می کنی.


سلاااااام؛ اولا که این یه پیام معرفت ناقابله! دوما: امیدخان دیروز مدرسه پسرم جلسه آموزش خانواده بود. بین مادرها از همه بلبل زبون تر من بودم. مشاور جلسه بهم جایزه داد! اینم یه اثر مثبت از هم اندیشان! خوب بیییید؟!
(مامان امیر مهدی و محیا از لنگرود)
امید: سلاااااام؛ می گم می دونین؟ واقعیت اینه که اگه آدمیزاد بتونه خودش رو بسازه، رو دنیای اطرافش هم تاثیرات مثبت زیادی می ذاره. چی بهتر از این بید؟ پس بریم ببینیم هم اندیشان، امروز برامون چی داره؟ راستی! تعداد پیامکای دیروز رو هم داشته باشین: 5389
******
سلام امید خان؛ بیداری؟ می خواستم بگم الان که ساعت چهار صبحه من کل شب رو درست نخوابیدم و داشتم به بچه چند روزه ام می رسیدم. واقعا خیلی سختی داره. اشک باباشو درآورده. منظورم از گفتن این حرفا این بود که تا حالا که از احترام به پدر مادر می گفتین زیاد درک نمی کردم؛ ولی الان سختی هایی که پدر مادرم کشیدن رو می فهمم. بذارین اینم بگم: اگه می گم باید به پدر مادرم احترام بذارم، به خاطر این نیست که از بچه ام انتظار داشته باشم بعدا جبران کنه؛ یعنی منظورم اینه که محبت به پدر مادر باید واقعا خالصانه باشه.
(طاهره در البرز)
******
اثر: سلام من خواهر بزرگتر محدثه، والیبالیست باشگام. پیام دادم که بگم محدثه از وقتی هم اندیش شده خیلی تغییر کرده. خیلی بیشتر از خوب جویدن غذا! شاید خودش زیاد متوجه نشه؛ ولی تغییرات خوبش برا من کاملا ملموسه. برای مثال محدثه ای که قبلا اصلا کتاب نمی خوند الان کلی اهل مطالعه شده. هدفاشو جدی تر دنبال می کنه و مهم تر از همه، سیستم تفکرش تغییرات اساسی کرده که باعث شده نسبت به قبل خانوم تر باشه و عاقلانه تر رفتار کنه؛ درضمن همگیتون دعا کنید محدثه بتونه وارد تیم ملی بشه. ممنون از بودنتون.
(انسیه، 18 ساله، قزوین)


سلام به همگی؛ ایشالا که خوب و سلامت باشین. می گم دقت کردین امید تازگیا چقدر بانمک شده؟
(فرزاد از ورامین)
امید: تازگیا؟!! دلمو شکوندی! (الکی مثلا) بابا! ما عمریه یه پا نمکدونیم برا خودمون! سلاممو ببینین چه با نمکه؟ سلااآاآاآاآم
******
اثر: سلام؛ چند روز پیش که بحث بخشش بود منم طبق روال همیشه داشتم پیام ها رو می خوندم. خیلی اتفاقی رفتم به قسمت هم اندیشان قدیم و پیام خودمو دیدم. همونی که گفته بودم "یکی با حرفاش دلمو شکست و بدون اغراق، صدای شکستن قلبمو شنیدم." آقا امید یادتون هست؟ منم بخشیدمش. فقط به خاطر خدا.
(حمیده، تهران)
امید: یادمه. خوووبم یادمه.
******
امید؛ الان بیدار شدم واسه نماز. صدای چند تا سگ می یاد. دیروز صبحم صدای چند تا پرنده می اومد. یاد حرف دبیر عربیمون افتادم که می گفت تمام موجودات عالم در حال تسبیح و عبادت خداوندند. منتها به زبان خودشون. و انسان تنها موجودیه که گاهی اوقات از دایره تسبیح و عبادت خدا با اراده خودش خارج می شه.
(فاطمه، بوشهر)


سلام به همه؛ امید من یه پیشنهاد توپ برا همه دارم. اوایل که درس می خوندم خیلی پرش ذهن داشتم. نمی تونستم تمرکز کنم. تا اینکه یه روز یه مشاوری بهم گفت موقع درس خوندن یه کش دستت کن و هر وقت حواست پرت شد کشو بکش. اینجوری دستت درد میاد و به مرور زمان ذهنت متوجه می شه که نباید بره سمت این فکرای بیخود! من الان با همون کش ساده دارم خیلی از عادت های بدم رو ترک می کنم. هر جا که می رم دور دستمه. هر جا خواستم غیبت کنم، هر وقت خواستم کار بدی انجام بدم، هر وقت فکرای منفی و بی خود میاد تو ذهنم، اون کشو می کشم. الان دیگه ذهنم داره عادت می کنه. حتما این کارو انجام بدین.
(فاطمه، 18 ساله، مهدیشهر)
******
اثر: سلام؛ تو بحث حجاب این جمله ای که یکی از آقایون گفتن "خانومای چادری هم با رفتارشون می تونن جلب توجه کنن" همش تو ذهنمه. با اینکه محجبه ام؛ اما خیلی بیشتر رو رفتارم دقت می کنم. علاوه بر اون تلاشم برای دیدن لبخند خدا بیشتر شده. به نظافت محیط زیستم هم بیشتر توجه می کنم. صبورتر و دریاچه دل تر شدم. (آخه هنوز مونده تا دریا دل بشم. خیییلی راه مونده) خلاصه من یکی که مدیونتونم. یا علی
(طیبه، 76، تهران، 20 متری شمشیری)
امید: دنبالم نگردین، من اینجام. سلاااااااام؛ راستش یادمه یه بار یکی داشت برام می گفت: تو کشورهای پیشرفته برا مردم جا افتاده که هر جا می رن (به ویژه تو دل طبیعت) موقع برگشتشون محیط باید جوری باشه که انگار هیچ کسی اونجا نبوده. جالبه! نه؟ از موقعی که این مطلب رو شنیدم واسم شده یه تصویر ذهنی خوب محیط زیستی. نمی دونم چطور می شه که بعضی وقتا، بعضی چیزا بدجور تو ذهن آدم می مونه و در واقع می شه یه تصویر ذهنی قوی؟ شما می دونین؟ جوابش برا هممون می تونه مهم باشه. اول پیامک بنویسین: نظر


امید: سلااااام؛ می گم عجب فکر بکری کردیما. منظورم اون تصمیمه اس. همون تصمیمه دیگه! که قرار شد تاثیراتمون از باشگاه تو سالی که گذشت رو بگیم.
******
اثر: سلام؛ زمان بحث عاقبت بخیری با همراهی هم اندیشان، یه شب موقع نماز مغرب آنچنان حضور قلب داشتم که حس کردم حتی کوچیکترین سلول هام دارن ذکر می گن. نمی دونید چه احساس عجیب و شیرینی بود.
(فاطمه ام، 18 سال و 351 روز از شهر راز)
امید: همینه! بالاخره پیداش کردم. همیشه دوست داشتم یه جوری یکی برا هم اندیشا توصیف کنه لذت با خدا بودن رو. بگه که آدم دقیقا چه جوری می شه و چه حالی پیدا می کنه. این فقط یه گوشه اش بود. این حس می تونه تا بی نهایت، عجیب تر و شیرین تر باشه. میزان اون حس و دوامش بستگی داره به اینکه ما چقدر خالصانه بریم سمت خدا و به خاطرش از چه چیزایی بگذریم. یه جوونی تازگیا حرف قشنگی می زد. گفت: "یه خانومی جلوم داشت راه می رفت. لباسش اونقدر بدن نما و تابلو بود و فاصله اش با من نزدیک، که هر جوری می خواستم سرم رو پایین بندازم، بازم یه جوری تو دیدم بود. تصمیم گرفتم بدوم و ازش جلو بیافتم." می دونین؟ به همون میزانی که این جوون به خاطر چشم پوشی از حرام خدا، پا رو دلش گذاشته، خدا هم بهش حال خوب می ده و در کنار حال خوب، دستش رو هم تو زندگی می گیره. خلاصه اینجوریه!


بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست...
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
فریدون مشیری آخر این شعر هم میگه:
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!!!
سلام؛ مرضیه هستم.
******
امید: سلااااام به همگی؛ راستش! تا حالا این شعر رو زیاد شنیده بودم؛ ولی به این آخریه اینقدر عمیق نشده بودم. می خواین همه با هم یه بار دسته جمعی بخونیمش تا خوب برامون جا بیفته؟ اصلا آهنگین هم می خونیم. سه! دو! یک!
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ!!!


سلام بر امید؛ می شه لطف کنید بگید منظورتون از ساعت 17 دقیقا چه ساعتیه؟
(کسی که از ساعت 17 به وقت همدان منتظر نوبت دوم پیامک هاس)
امید: سلاآآآآآم؛ ببین! الان ساعت به وقت تهران، دوازده و ده دقیقه است. یه نیگا به ساعتت بنداز ببین همینه؟!... خب! حالا که ساعتامون یکیه پس مشکل چیه؟ آهان! مشکلات فنی که گاهی در پخش پیش میاد و ما رو شرمنده شماها می کنه. بدیش اینه که زیرنویس هم نمی تونیم بدیم و مطلعتون کنیم؛ فقط اینجا باید بال بال بزنیم و با کمک بچه های پخش، مرتب پیگیری کنیم تا درست شه. اون لحظات واقعا برام سختن. سخت!
******
سلام امید؛ الان 12 و نیم شبه که هم اندیشان رو خوندم و دارم این پیامو می دم. تصمیم گرفتم کسانى که ازشون دلگیرم رو ببخشم. 2 ساعت قبل داشتم پشت سرشون حرف می زدم که می خوام حالشون رو بگیرم؛ ولى زن داداشم بهم گفت با بخشیدنشون اونا کوچک می شن و تو بزرگ. من می خوام بنده هاى خدا رو ببخشم؛ چون با نبخشیدنشون بى خوابى و مریضى سراغ من اومده نه اونا. می بخشمشون تا شاید خدا هم از سر تقصیرات من بگذره. می خوام اگه حقى از من ضایع شده واگذار کنم به اون بالایى که گفته از حق بنده هاش نمی گذره.
(معصومم، همون اعصاب خط خطى از یه راه دور)
امید: می دونین عالی ترین مرتبه بخشش چیه؟ اینه که ببخشیم و از خدا هم بخوایم طرف رو ببخشه و اگه اشتباهی کرده و می کنه، هدایتش کنه.


سلام امید؛ خواهشا به منم بگید قضیه سوره عصر و نصر چیه؟ یه روز از هم اندیشان عقب موندما چه بلایی سرم اومد! از یه بحث معنوی بی نصیب شدم.
(نیازی از روستای ینگجه)
امید: سلااااااااام؛ راستش قضیه جالبی داره؛ ولی بهت نمی گم. می دونی چرا؟ چون امروز بدجور شیطون رفته تو جلدم! (الکی مثلا...) ولی حالا که شیطون نمی ذاره برات بگم، پیامک قضیه رو برات می ذارم؛ اینجوری شیطون رو هم دور می زنیم. دور زدنش چه حالی داره!
******
سلام؛ دو هفته پیش خوابی دیدم کامل یادم نیست؛ چون انسان، فراموشکاره! فقط اینش یادم مونده که یه نفر بهم گفت پیام بدم که امید به هم اندیشان بگه سوره عصر و نصر رو بخونن با معنی. چند وقته می خوام بگم نمی دونستم بگم یا نه؛ اما الان یه حسی بهم گفت واجبه بگم.
(مامان محمد، مشهد)
******
سلام امید؛ آیا اگه من برا رضای خدا کاری انجام بدم و منتظر پاداش باشم، این بندگی به شرط مزد نیست؟ آیا با این روش می تونم انتظار داشته باشم که خدا کمکم کنه با شخص خاصی ازدواج کنم؟
(یه دختر منتظر)
امید: لب مطلبو بگم و خلاص! ببینین! راه درست اینه که خدا رو به عنوان بهترین دوستمون انتخاب کنیم، بی هیچ انتظاری. فقط به خاطر اینکه بهترین و ماندنی ترین دوسته. خب! تصور کنین خودمون رو به چنین مرتبه ای رسوندیم و خدا رو واقعا بهترین دوستمون قرار دادیم. حالا برامون مشکلی پیش می یاد و خواسته ای داریم؛ کجا باید بریم؟ پیش بهترین دوستمون دیگه. پیش او نریم پیش کی بریم؟ ببینیم خود خدا دراین باره چی فرموده...
"مثل کسانی که غیر از خدا را اولیای خود برگزیدند، مثل عنکبوت است که خانه ای برای خود انتخاب کرد؛ در حالی که سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است. اگر می دانستند!... این ها مثال هایی است که ما برای مردم می زنیم و جز دانایان آن را درک نمی کنند." (سوره عنکبوت، آیه 41 و 43)


سلام؛ بعضی وقتا نمی تونیم بفهمیم طرف، ما رو از ته دلش بخشیده یا فقط واسه دل خوشی؟! من ناخواسته باعث شدم خانواده دوستم بهش بی اعتماد بشن؛ اما اون هیچ وقت ازم گله نکرد و من نفهمیدم که بخشیده شدم یا نه!
(ثمین از اصفهان)
امید: سلاااااام؛ کاسه تخمه که براهه؟ راستش! چن وقت پیشا یه بنده خدایی باعث دلخوریم شد. خودش هم فهمید که اشتباه کرد. من هم بخشیدمش. تو رفتارم هم نشون دادم که مشکلی نیست و بخشیدمش؛ ولی چند روز پیش که جای پارک ماشین نبود و من مجبور شدم خیلی دورتر از خونه پارک کنم، دیدم کلی راه اومد دنبالم و گفت: چرا اینجا؟ بیا من ماشینم رو جابجا می کنم بذار کنار ماشین من. اینجوری هم دل خودش رو آروم کرد و هم دل منو صاف تر. اینه که محض احتیاط، سعی کن کاری کنی که دلش رو کاملا به دست بیاری. بعدش هم، محض احتیاط بیشتر، می تونی باهاش صحبت کنی و یه جورایی که خودت می دونی، ازش بپرسی تا خیالت کاملا راحت بشه. بالاخره حق الناس چیزی نیست که بشه سرسری ازش گذشت. جالبه! از شهید بالاتر؟ خداوند همه گناهان شهدا رو می بخشه جز حق الناس اگه گردنشون باشه. می گم خدا خیلی برامون ارزش قائله ها؛ چون ما خودمون هم از همون ناس یعنی مردمیم دیگه. اشرف مخلوقات یعنی سوگلی خدا. به شرطی که با کارامون خرابش نکنیم.

- مطالب پیشنهادی
- همراه با ما
- آرشیو مطالب
- موضوعات بحث شده در سال 1394
- موضوعات بحث شده در سال 1393
- بحث آزاد [7]
- پختگی و ناپختگی [12]
- بحث آزاد [6]
- کمبود محبت [8]
- بحث آزاد [6]
- به پای کسی نشستن [8]
- چرا و چگونه با خانواده همسر، صمیمی شویم [8]
- بحث آزاد [5]
- راه های نزدیکی به خدا [14]
- ترس از ازدواج [8]
- چگونه با مشکلات کنار بیاییم؟ [10]
- راه های جلوگیری از تنهایی و کلافگی خانم های خانه دار [5]
- بحث آزاد [5]
- گفتگوی موفق [5]
- گفتگوی آزاد [5]
- قضاوت عجولانه [5]
- تفاوت زن و مرد [10]
- چطور جذاب باشیم؟ [7]
- تجربه های من از کنکور [5]
- فلسفه حجاب [13]
- چرا اراده ام ضعیفه [9]
- دل به دل راه دارد؟ [5]
- نا امیدی [12]
- عاقبت بخیری [10]
- بحث آزاد [5]
- خود کم بینی [9]
- تأثیر افکار مثبت و منفی بر زندگی [9]
- بحث آزاد [5]
- بخشیدن دیگران [15]
- بحث آزاد [2]
- موضوعات بحث شده در سال 1392
- بحث آزاد [4]
- تفاوت نسل ها [10]
- تقلید از دیگران [12]
- ماهواره [6]
- تجربه های من [6]
- بحث آزاد [6]
- مهارت ارتباط با خانواده همسر [9]
- نقش هدف در زندگی [6]
- بحث آزاد [12]
- جوانهای امروزی چقدر برای تشکیل زندگی آمادگی دارند [6]
- خودشناسی [6]
- اشتغال خانم ها [11]
- بحث آزاد [16]
- چرا بعضی از افراد بد جذابترند؟ [11]
- چگونه بعد از شکست عاطفی یک زندگی شاد داشته باشیم؟ [11]
- بحث آزاد [6]
- آیا دوام عشق بعد از ازدواج یک خیاله؟ [5]
- آسیب شناسی استفاده از اینترنت و فضاهای مجازی [6]
- چرا احساس تنهایی می کنیم؟ [11]
- بحث آزاد [11]
- تاثیر تغییر در زندگی [15]
- چرا احساس تنهایی می کنیم؟ [0]
- بحث آزاد [6]
- چطور استعدادهامون رو کشف کنیم؟ [10]
- فرزند صالح [9]
- بحث آزاد [6]
- جایگاه زن و مرد در دنیای امروز [11]
- عشق یک طرفه [6]
- چگونه دوران مجردی را به سلامت بگذرانیم [6]
- راه های شناخت همسر مناسب [17]
- بحث آزاد [6]
- تقدیر الهی [12]
- موضوعات بحث شده در سال 1391
- زندگی ماشینی و آدم آهنی شدن [1]
- غریزه جنسی [1]
- سرنوشت [9]
- ترک وسواس [1]
- ازدواج یا دانشگاه [13]
- همسرداری [13]
- ازدواج [40]
- کار و کارآفرینی [44]
- کنکور [3]
- کمرنگ شدن اخلاقیات [9]
- توجه بیشتر به اطرافمون [8]
- ارتباط با جنس مخالف [69]
- سوالات جلسه خواستگاری [26]
- اینترنت [2]
- توجه بیشتر به بزرگترها [24]
- چگونگی ایجاد فرصتهای ازدواج بهتر [11]
- خوشبختی واقعا چیه؟ [12]
- ریشه یابی طلاق [12]
- تلاش برای حل مشکل طلاق [14]
- راز شاد زیستن [9]
- مهارت های زندگی [12]
- بحث آزاد [44]
- اعتماد به نفس [10]
- بازگشت اعتماد به نفس از دست رفته [11]
- راهکار برای تغییر عادت های بد [12]
- تاسوعا و عاشورا 1391 [7]
- چرا با اعتقاد به آخرت باز هم مرتکب گناه می شویم [16]
- بداخلاقی [11]
- ماشینی نشدن [9]
- راه های برقراری ارتباط با دیگران [7]
- دختران پسر نما و پسران دختر نما [10]
- کنترل نگاه [6]
- وسواس فکری [5]
- تفاهم در زندگی مشترک [13]
- بحث آزاد [13]
تولد باشگاه: عید غدیر سال 1390
مدیر پیامنما و باشگاه هماندیشان:
» محمد رضا بیدگلیان (امید)
مدیر سابق پیام نما و باشگاه:
» سید مهدی جعفری (پیام)
مجری باشگاه:
» حسین تکلو
مدیر وبسایت هم اندیشان:
» حسین وفا
