اندازه متن
- کوچکتر | + بزرگتر
بالا
Top
   

زمان جاری : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 - 3:55 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم





ارسال پاسخ
تعداد بازدید 303
نویسنده پیام
rezvan71r71 آفلاین



ارسال‌ها : 11790
عضویت: 14 /6 /1391
محل زندگی: یــه جــای خوب😊

تشکرها : 20386
تشکر شده : 35952
*===* چـه ظـالـمـانـه تـنـهـا شـدم *===*
چه ظالمانه تنها شدم ..
چه ظالمانه آمدند،شکستند،رفتند ..
چه ظالمانه تنها شدم
که این حق من نبود ..
غربت بزرگترین دردِ ولی ترد شدن از اونم بدتره !
وقتی آدم بی گناه رو فقط بخاطر ....
دلتنگم و فرصتی نیست برای دلتنگی ،
دلتنگم و آسمان بغض مرا نمیفهمد !
دلتنگم و آشیانی برای دلتنگی ام نیست ..
دلتنگم و هیچ کس درد مرا نمیفهمد ..
دلتنگم
دلتنگم
و دیگر هیچ ...
مثل همیشه که دلم میگرفت سرو کلش پیدا میشد ، اون روز هم اومده بود ..
رفتم و نشستم رو به روش اما صورتشو برگدوند ..
گفتم چی شده نکنه تو هم قهری ؟ نکنه تو هم مثه بقیه از من سیر شدی ... ؟
با عصبانیت برگشت و گفت : چیه ؟ مگه من آدم نیستم ؟!
اون موقع که شب تا صبح پای این کامپیوتر لعنتی باهاش حرف میزدی
یاد من نبودی و سراغی از من نمیگرفتی .. فقط موقع تنهایی هات یاد من میکنی ..
خیلی عصبانی بود داد میزد و صورتش قرمز شده بود ..
نتونستم طاقت بیارم ، زدم زیر گریه ،
اروم که شدم،سرمو آوردم بالا،دیدم گونه های اونم خیسه ..
چه بی صدا اشک ریخته بود ..
گفت بسه،ببین با خودت چیکار کردی ؟ چشمات بی فروغ شده .. رنگ به صورت نداری ..
گفتم نمیدونم چی شد که بهش دل بستم ... هنوز هم رفتنشو باور نکردم ...
گفت : تو تونستی دوستت دارم های اونو باور کنی اما منو .... آه بلندی کشید ..
گفتم : خورد شدم ، تنهام کمکم کن !
گفت پس پاشو لباساتو بپوش باید بریم جایی ،
لباس پوشیدم و وایسادم رو به روش،گفت عالیه فقط این اخرین باریه که مشکی میپوشی ها ... چشم ...
حالا میری بازار دوتا قفل میگیری یکی واسه قلبت و یکی واسه لبهات ..
نمیخوام دیگه کسی رو تو دلت راه بدی و با کسی از دوست داشتن حرف بزنی !
گفتم چشم،رفتم جلو و برای اولین بار بوسیدمش ! یه لحظه خجالت کشیدم،اخه رد لبهام روی گونش موند!
رفتم جلو که پاکش کنم اما اجازه نداد ..
گفت :بزار باشه و دوباره بغض کرد ،
میدونم که این اولین و اخرین باریه که از این محبتها میکنی ..
میدونم که رفتنت دیگه بازگشتی نداره ..
میخوام وقتی که دلم هواتو میکنه گرمی لبهاتو حس کنم ..
اشکاشو پاک کردم و گفتم : چشم ...
آره رفتم،و هیچ وقت نتونستم عکس لبهام رو از روی آینه پاک کنم ....


امضای کاربر :
نـــــداری گــــدایی به رســـــوایی مــــــــــــــــــن...
سه شنبه 05 دی 1391 - 21:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 4 کاربر از rezvan71r71 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: taha & mamh & lilac & zahra_7104 &
taha آفلاین



ارسال‌ها : 1755
عضویت: 27 /6 /1391

تشکرها : 2820
تشکر شده : 5056
پاسخ : 2 RE *===* چـه ظـالـمـانـه تـنـهـا شـدم *===*
هنوز زمان درازی ازشروع محبت تونگذشته بود که ناگاه همه چیزرافراموش کردی....
چه ظالمانه از یاد بردی عهدهاوپیمانهایی را که بسته بودیم........
رفتی بدون اینکه بیندیشی بعدازتوچه برمن خواهد گذشت....
رفتن تو شوق زندگی را ازروح من زدودوازاشک من دریایی بیکران بوجود آورد...........
روح خندان من برای همیشه پژمرده ونالان گردیدوامیدهای پرشورمن به وادی نیستی شتافت....
افسوس که این بخت بد عاقبت مراازتوجداکرد............
گرچه زندگی ام را تیره و تار کردی  اما من خوشبختیت را آرزومندم.......

امضای کاربر :

برای 


دلی که کربلا نرفته بخوان


" أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوَّء "
چهارشنبه 06 دی 1391 - 19:19
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از taha به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: mamh / lilac / rezvan71r71 /
mamh آفلاین



ارسال‌ها : 274
عضویت: 20 /6 /1391
تشکرها : 596
تشکر شده : 294
پاسخ : 3 RE *===* چـه ظـالـمـانـه تـنـهـا شـدم *===*
ممنون عالی بود.

امضای کاربر :
خداوند بینهایت است اما به قدر نیاز تو فرود می آید,به اندازه آرزوی تو گسترده میشود و به اندازه ایمان تو کارگشا میشود.
چهارشنبه 06 دی 1391 - 22:42
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
rezvan71r71 آفلاین



ارسال‌ها : 11790
عضویت: 14 /6 /1391
محل زندگی: یــه جــای خوب😊

تشکرها : 20386
تشکر شده : 35952
پاسخ : 4 RE *===* چـه ظـالـمـانـه تـنـهـا شـدم *===*
گرچه زندگی ام را تیره و تار کردی  اما من خوشبختیت را آرزومندم.......




امضای کاربر :
نـــــداری گــــدایی به رســـــوایی مــــــــــــــــــن...
پنجشنبه 07 دی 1391 - 14:24
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از rezvan71r71 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zahra_7104 /
rezvan71r71 آفلاین



ارسال‌ها : 11790
عضویت: 14 /6 /1391
محل زندگی: یــه جــای خوب😊

تشکرها : 20386
تشکر شده : 35952
پاسخ : 6 RE *===* چـه ظـالـمـانـه تـنـهـا شـدم *===*
خدایا ....
باز هم آمده ام تا سنگ صبور دقایق دلتنگیم باشی
من به سکوت اهورایی ات انس گرفته ام
خدایا .....
آمده ام تا بگویم چگونه هجوم سرمای زمستانت یخهای قلبم را ذوب میکند !
آمده ام تا برایت بگویم این روزها کسی در خلوت احساسم گام بر میدارد
که
به زمزمه های عاشقانه دل بسته ام کرده
و هر روز به امید شنیدن ترانه هایش، حصار دل میشکافم
تا پنهانی به تماشای نگاه معصومانه اش بنشینم
حس امروزمن ، حس پرواز پر، در دستان وحشی باد
ترس آن دارم روزی از راه رسد ، که تو نیز مرا ببری ز یاد ....


امضای کاربر :
نـــــداری گــــدایی به رســـــوایی مــــــــــــــــــن...
یکشنبه 03 فروردین 1393 - 02:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از rezvan71r71 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zahra_7104 /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :