اندازه متن
- کوچکتر | + بزرگتر
بالا
Top
   

زمان جاری : یکشنبه 13 خرداد 1403 - 7:16 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم





ارسال پاسخ
تعداد بازدید 218
نویسنده پیام
rezvan71r71 آفلاین



ارسال‌ها : 11790
عضویت: 14 /6 /1391
محل زندگی: یــه جــای خوب😊

تشکرها : 20386
تشکر شده : 35952
!!! تنهــا عــذر مــوجــه خــدا ایــن است کــه ...
دیشب  وقتی که رفته بودم نانوایی

لابد فکر می کنید می خوام از قیمت نون گله کنم که 10 برابر سال گذشته شده
یا شایدم فکر می کنید می خوام راجب قیمت اون پنیری گله کنم که
دیروز دقیقا دو برابر قیمت یک ماه گذشته شده بود !

نــــــه

هیچ کدوم از اینها نیست،
خدارو شکر دست ما به دهنمون میرسه و با این
هزار تومان ها و دو تومان ها زیاد رومون فشار نمیاد
می دونید می خوام راجب امیر باهاتون صحبت کنم

نام امیر
نام خانوادگی محمد حسینیان

پدرش بخاطر سرطان از کار افتاده اس و یک خواهر از خودش کوچکتز داره که کلاس سوم دبستانه،
مامانش فوت شده و در حال حاظر اون مرد خونه و بزرگ خونه اس
و به قول خودمون نون بیاره خونه ی کوچکی که از پدر بزرگش براشون مونده

شغلش نه معلمه،نه مغازه داره،نه تاجره و نه ...
نمی دونم باید بگم شغلش چیه چون واقعا شغل حساب نمیشه!

نه واکسی داره کفش واکس بزنه و نه
شیشه شویی که پشت چراغ قرمزا شیشه ماشینی رو تمیز کنه

اون فقط یه گونی داره که شب ها قبل از اینکه ماموران شهرداری آشغال هارو از تو شهر جمع کنن
توشون میگرده و بدرد بخور هاشو جمع می کنه

نمی دونم چطور تبدیلش می کنه به پول اخه یادم رفت اینو ازش بپرسم،
نه که یادم رفت میدونید اخه بغض گلومو گرفته بود و نمی خواستم فکر کنه
دلم براش سوخته واسه همین فقط ازش یه خداحافظی کردم و
توی تاریکی شب از دید چشمانش قایم شدم

میدونید این امیره قصه ی ما فقط 11 سالش بود.

اره فقط 11 سال
نصف سن من، نصف سن تو

غذاش یه تیکه نونه از جنس همون نونی که من با کباب می خورم و تو با خورشت قیمه
لحافش یه ملحفه اس از جنس همون پارچه ای که من گلبافتشو رو خودم میندازم و تو ...
دلمون براش نسوزه نه ؟ اخه زیادم با ما فرقی نداره !!

دلمون واسه خودمون بسوزه که
چشممون فقط خودمون رو میبینه و هیچوقت نخواستیم بدونیم
اون همسایه بغلی که هیچوقت ندیدم مثل مامان من مامانش با سبد خرید بیاد خونه
پس شب ها چی میخوره و چیکار می کنه

اره همون همسایه رو میگم که نمی دونم باباش کیه و کجاست
چون فقط مامانش و خودش و خواهرش رو همیشه میبینم که از اون خونه میان بیرون

دلم باید واسه خودم بسوزه که شب ها با شکم پر می خوابم
اما نمی دونم همسایم تکه نانی داشته بخوره
یا امشبم با شکم خالی سرشو گذاشته رو زمین

دلم واسه خودم میسوزه که غذای امیر باید از پس مونده های زباله و دور ریختنی من باشه
خدایا به امیرت بگو حلال کنه مارو

چون خیلی گناه کاریم و امیر و امثال اون خیلی حق دارن گردن من و امثال من.
کمکی از دستم واسه اون ساخته نیست،پس همون بهتر که توی تاریکی شب راهمو ادامه بدم



امضای کاربر :
نـــــداری گــــدایی به رســـــوایی مــــــــــــــــــن...
چهارشنبه 17 اردیبهشت 1393 - 23:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 6 کاربر از rezvan71r71 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zahra74 & nedaaa & javadjan & mahshid-gh & bahar88 & yasser &
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :