اندازه متن
- کوچکتر | + بزرگتر
بالا
Top
   

زمان جاری : چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403 - 6:58 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم





ارسال پاسخ
تعداد بازدید 234
نویسنده پیام
elahe آفلاین



ارسال‌ها : 2445
عضویت: 30 /6 /1391

تشکرها : 4566
تشکر شده : 6388
با خشونت هرگز!!!
 به خودم می گفتم:



بچه ها تنبل و بد اخلاقند




دست کم میگیرند




درس ومشق خود را…




باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم




 و نخندم اصلا




تا بترسند از من




و حسابی ببرند…




خط کشی آوردم،




درهوا چرخاندم…




 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید




مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !






اولی کامل بود،




دومی بدخط بود




بر سرش داد زدم…






سومی می لرزید…




خوب، گیر آوردم !!!




صید در دام افتاد




و به چنگ آمد زود…




دفتر مشق حسن گم شده بود




این طرف،

آنطرف، نیمکتش را می گشت




تو کجایی بچه؟؟؟




بله آقا، اینجا




همچنان می لرزید…




” پاک تنبل شده ای بچه بد ”




” به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”




” ما نوشتیم آقا ”






بازکن دستت را…




خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم




او تقلا می کرد




چون نگاهش کردم




ناله سختی کرد…




گوشه ی صورت او قرمز شد




هق هقی کردو سپس ساکت شد…




همچنان می گریید…




مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله






ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد




زیر یک میز،کنار دیوار،

دفتری پیدا کرد ……






گفت : آقا ایناهاش،

دفتر مشق حسن






چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود




غرق در شرم و خجالت گشتم




جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود




سرخی گونه او، به کبودی گروید …..






صبح فردا دیدم




که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر




سوی من می آیند…






خجل و دل نگران،

منتظر ماندم من




تا که حرفی بزنند




شکوه ای یا گله ای،

یا که دعوا شاید






سخت در اندیشه ی آنان بودم




پدرش بعدِ سلام،

گفت : لطفی بکنید،

و حسن را بسپارید به ما ”






گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟




گفت : این خنگ خدا




وقتی از مدرسه برمی گشته




به زمین افتاده

بچه ی سر به هوا،

یا که دعوا کرده




قصه ای ساخته است




زیر ابرو وکنارچشمش،

متورم شده است




درد سختی دارد،

می بریمش دکتر

با اجازه آقا …….






چشمم افتاد به چشم کودک…




غرق اندوه و تاثرگشتم






منِ شرمنده معلم بودم




لیک آن کودک خرد وکوچک




این چنین درس بزرگی می داد




بی کتاب ودفتر ….






من چه کوچک بودم




او چه اندازه بزرگ




به پدر نیز نگفت




آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم






عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم




من از آن روز معلم شده ام ….




او به من یاد بداد  درس زیبایی را…




که به هنگامه ی خشم




نه به دل تصمیمی




نه به لب دستوری




نه کنم تنبیهی




***




یا چرا اصلا من

عصبانی باشم




با محبت شاید،

گرهی بگشایم






با خشونت هرگز…




          با خشونت هرگز…



                   با خشونت هرگز…

امضای کاربر :
انسانیت انسان بیش از زندگی است ؛ آنجا که هستی پایان می یابد،او ادامه می یابد...
"""یاد گرفتم اینبار که دستانم یخ کرد،دستان کسی رانگیرم!جیب هایم مطمئن ترند..."""
+++خدانگهدار





دوشنبه 25 فروردین 1393 - 19:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 10 کاربر از elahe به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: hamed2013 & negaaar & sadaf370 & 2014 & mostafaa & mobina2 & yamur & asieh & rezvan71r71 & ti-ti22 &
sadaf370 آفلاین



ارسال‌ها : 1417
عضویت: 4 /9 /1392

تشکرها : 12955
تشکر شده : 1973
پاسخ : 1 RE با خشونت هرگز!!!
مرسی

امضای کاربر :
هر صدای که برآید ; ندای عشق نیست ..........



بچه ها 4نفر  دوست ندارن من توی این سایت باشم . یکیش که این حرف رو به من زد (
خیلی حرص میده) .  اینم  بگم من حرصش ندادم اما اون ......

من عذاب وجدان ندارم چون هیچ کس رو از سایت بیرون نکردم


بچه ها  خداحافظ


دوشنبه 25 فروردین 1393 - 19:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از sadaf370 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: elahe / yamur / asieh /
parastoo آفلاین



ارسال‌ها : 8095
عضویت: 7 /1 /1393
تشکرها : 2765
تشکر شده : 18980
پاسخ : 2 RE با خشونت هرگز!!!
بغضم گرفت

عالی بود

امضای کاربر :


زیادی بِ ما نَچَسب بَرق می گیرَتِت..........






دوشنبه 25 فروردین 1393 - 22:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از parastoo به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: yamur /
mostafaa آفلاین


ارسال‌ها : 821
عضویت: 22 /9 /1392
محل زندگی: نایین

تشکرها : 5010
تشکر شده : 2277
پاسخ : 3 RE با خشونت هرگز!!!
بغضم نگرفت ولی خیلی جالب بودمرسی

امضای کاربر :
من اخرین رهگزرم تو این خیابون بلند...دیر اومدم ک زود برم...دل ب صدای من نبند

دیگه دارم میرم از یادها....هیییی....


مجازی هستیم......امادلمان مجازی نیست می شکند.....حواست به تایپ کردنت باشد.
دوشنبه 25 فروردین 1393 - 22:15
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از mostafaa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: yamur / asieh /
mahsa-alp آفلاین


ارسال‌ها : 112
عضویت: 16 /10 /1394
تعداد اخطار: 1

تشکر شده : 33
پاسخ : 4 RE با خشونت هرگز!!!
وقتی آدم
 یک نفر را دوست داشته باشد
 بیشتر تنهاست
چون نمی تواند به هیچ کس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد
و اگر آن آدم
 کسی باشد 
که تو را به سکوت تشویق می کند، 
تنهایی تو کامل می شود
پنجشنبه 17 دی 1394 - 10:31
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از mahsa-alp به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: rezvan71r71 / somayyeh /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :