اندازه متن
- کوچکتر | + بزرگتر
بالا
Top
   

زمان جاری : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 - 5:24 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم





ارسال پاسخ
تعداد بازدید 150
نویسنده پیام
zahra71 آفلاین



ارسال‌ها : 208
عضویت: 7 /11 /1392
محل زندگی: شیراز
تشکرها : 823
تشکر شده : 1575
افرووووووووووووووووز3

به به چه هوای لطیفی...
-شاعر شدی؟مریم بود
شاعر کجا بود یه نگاه بندازی ویه تنفس اعلام کنی به این حقیقت محظ دست پیدا میکنی...
مریم سرشو گرفت بالا وبه آسمون خیره شد
-آره قشنگه..
چی قشنگه؟
-اون ابرا...
دیونه... میگم چه هوای لطیفی می گه ابرا قشنگه؟
-خوب چی بگم بهت برنخوره؟
هیچی بابا همون سرتو بگیر پایین من راحتترم....شیما نظر سرکار علیه چیه در این مورد؟
-چی؟
کاچی
-در مورد چی حرف میزدین؟
گوشیه توی دستشو ازش گرفتم...هی با این ور میره...یه ذره برو خجالت بکش؟
-بده من افروز...
نمی دم ...هی هیچی نمیگم هی بیشتر به این پسره محل میده...دختر نمیفهمی میگم ولش کن...برعکس بیشتر واسش اس می فرسته...آخه اون آدمه با اون قیافه اش؟
-بده من منتظر جوابمه...
غلط می کنه پسره بی پدر ومادر
-افررررررررررررررررررررررروز
هر چی می خوای حرص بخور حیف تو نیست به این خانمی خوشکلی با این پسره دوست شدی؟اَه اصلاًپسرا دوست شدن داره؟این همه دختر خوب خودمو ومریمو نشونش دادم ...ماها رو ول کردی رفتی پی کی؟
-افروز گوشیمو بده!
گفتم که نمی دم باید ترکش کنی؟
نفسشو داد بیرون..
-کجا برم واسه ترک؟
مسجد محل قبولت می کنه!
-افروووووووووووووووووز
خندمو خوردم.....عزیزم دوستم داره فاسد میشه
-بده من الان زنگ می زنه
بزنه ...خودم جوابشو میدم
-افروووووووز
زهر وافروز دوست به درد همین موقع ها میخوره که اگه پاتو کج گذاشتی از راه منحرف کجت کنه...منگ نگام کرد
-هان......
هان و....دختر من به تو چی بگم؟اگه فردا پس فردا خدایی نکرده گوش شیطون کر اتفاقی افتاد کی میخواد جوابگو باشه؟
-برو بابا ....گوشیمو بده
این پسره لیاقتتو نداره..
-تو چه می دونی؟
می دونم نداره....دِآخه مریم تو یه چیزی بگو؟
-منم به اش گفتم ...ولی گوش نمی ده
-افروز یه کاری نکن دیگه باهات حرف نزنما
تهدید می کنی؟
-بله
دست مریمو گرفتم ومسیرمونو کج کردم
-کجا می ری؟مریم بود
اینقد دنبالمون بیاد تا حالش بیاد سر جاش
-راه خودمون دورتر میشه
بشه...
-گوشیمو بده
سرعتمونو بیشتر کردیم تقریباًمی دویدیم...به نفس نفس که افتادیم یه گوشه کنار یه پاساژ نگه داشتیم....نه ببخشید وایسادیم...
-خیلی .....عوضی ....هستی....
پشت سرمو نگاه کردم شیما داشت نفس نفس میزد
خودتی...
-بده گفتم...خندم گرفت ...بابا چه قدرتی داره این گوشی؟باعث شد کلی بدوی؟
-بده من....خودمو چسبوندم به ویترین یکی از مغازه های پاساژ...شیما اومد جلوم وایساد خواست گوشی رو بگیره دستمو بردم بالا...همیتجور در گیر ودار هم بودیم که یه دفعه شیما نگاهش قفل شد داخل مغازه...خشکش زده بودسرمو برگردوندم خودمم خشکم زد...زدم پشت کمر شیما...بفرما اینم آقاتون فقط لطف کنین بفرمایین اون دختره کیه...حتماًخواهرشه نه؟تو رو خدا نگاه قیافشو سرتا پاش عملیه...لباش...دماغ...گونه...به شیما نگاه کردم هنوز تو حالت برق گرفتگی مونده بود....آی با تو اما؟با دهن باز نگام کرد
-این افشینه؟
نه من افشینم؟
خواست بره داخل نگه اش داشتم ....کجا؟
-برم پدرشو در بیارم؟
لازم نکرده
-یعنی چی؟
چی بهت داده؟
-هان..
میگم چی واست خریده؟به گردنبندش اشاره کرد....بیرونش بیار ...چند ثانیه بی حرکت شد ولی بالاخره گردنبندشو بیرون آورد....یه قلب کوچولو وظریف بود که اسم شیما حک شده بود روش...خوب دختر خوب عاشقونه برو اینو به اش تحویل بده بگو تو لیاقت منو نداری...نگام کرد ..چیه بازم مستاصلی؟یه آه جانسوز کشید ووارد پاساژشد...برو ما ازپشت ساپورتت می کنیم..یه لبخند تلخ تحویلون داد ورفت داخل مغازه...اون دوتا حسابی باهم درگیر بودن...مثل اینکه می خواست واسه دختره مانتو بگیره...فک کنم شیما پسره رو صدا زد که برگشت سمت شیما...خیلی جاخورد...به قیافه اش می خورد به تته پته افتاده باشه...هه قیافه ی دختره اون وسط دیدنی بود...به به خوشم اومد شیما گردنبندو گذاشت کف دست افشین بعد یه چیزی هم بهش گفت وبا لبخند از مغازه اومد بیرون..قیافه ی افشین...هه هه رنگ به رو نداشت...شیما که اومد بیرون رفتیم پیشش
بابا تو ته اشی...چه خانمونه اصن ازت توقع نداشتیم؟
هنوز شیما به حرف نیومده بود که سه تایی برگشتیم سمت صدا...َاَه اَه پسره بود قیافش حالمو به هم می زد
-شیما باور کن سوتفاهم شده..
-باشه سو تفاهم شده ولی دیگه هیچی بین ما نیست تنها یادگاریتم همون بود که دیگه نمی خوامش ...عیسی به دین خود موسی به دین خود
-شیما باور کن من دوست دارم
دوسش داری با خانواده تشریف ببرخواستگاریش..نگام کرد ولی نه نگاها انگاری داره به یه کالای بی ارزش نگاه می کنه...چیه ویزیت می خوای؟
-برو بابا..
-با دوست من درست صحبت کن...جاخورد دوست توهه؟
بله وهمین طور دشمن جناب ...پسره خیره شد به شیما
-شیما من...
-از فردا به من زنگ بزنی پیام بدی مزاحم بشی اول به داداشام میگم بعدشم به پلیس..حالا هم خداحافظ دیگه نمی خوام ببینمت...دست منو ومریمو گرفت واز صحنه ی روزگار پسره محو کرد
بابا اعتماد به نفس بابا اراده این کجای تو بود؟یه یک کیلومتری همینجوردوندتمون تا بالاخره کنار یه پارک متوقف شد...نگاش کردم ..چته؟یه دفعه زد زیر گریه
-عوضی کثافت آشغال حیون صفت زباله ی بی پدر مادر....آقااین هر چی فحش بلد بود نثار کرد اینا از کجات اومد؟واسع کی بود؟
-اون افشین بی پد مادر
بابا تو دیگه کی هستی نه به اون حس آرامشت نه به این منفجر شدنت
-نمی خواستم فکر کنه کی بوده حالا...
کسی نبوده فقط به درد باغ وحش می خوره....یه لبخند کم رنگ روی لبش ظاهر شد..آستین لباسمو گرفتم سمتش ...بیا بابا ما ته معرفتیم با آستینمون دماغتو پاک کن...زد تو دستم ....خندید ...
-حالمو به هم زدی؟
سه تایی خندیدیم...شیما دستمو گرفت ...
-به خدا قول شرف می دم با مسجد محل دوست شم...خندیدم با مسجد محل یا سرایدار مسجد محل؟
زد تو سرم ...-جدی می زنمت کا حالت جابیادا؟
دوباره خندیدیم............
اینم قضیه ی یه دوستی کوتاه که شکر خدا زود همه چی ختم به خیر شد وباعث شد شیما دیگه سراغ دوستی های خیابونی نره..از اون روز فهمیدم که کج کردن مسیر یه حکمتایی هم داره که ما ازش بی خبریم...گاهی وقتا با دوستاتون لج بیفتین شاید فرجی شد سر راه اومدن.....21/12/

امضای کاربر :
تو روز و روزگار من ....بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی اما.....به دنیا اعتمادی نیست
دوشنبه 18 فروردین 1393 - 11:04
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از zahra71 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: hana60 & a66818 & yamur &
zahra71 آفلاین



ارسال‌ها : 208
عضویت: 7 /11 /1392
محل زندگی: شیراز
تشکرها : 823
تشکر شده : 1575
پاسخ : 1 RE افرووووووووووووووووز3
سلام بچه ها ببخشید طولانی شد ممنون میشم اگه نظر بدین....فدای خوبیهاتون

امضای کاربر :
تو روز و روزگار من ....بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی اما.....به دنیا اعتمادی نیست
دوشنبه 18 فروردین 1393 - 11:06
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
hana60 آفلاین



ارسال‌ها : 699
عضویت: 14 /10 /1392
محل زندگی: شهریار

تشکرها : 2520
تشکر شده : 1900
پاسخ : 2 RE افرووووووووووووووووز3
اگه همه دخترا به همین راحتی سر عقل میومدن خیلی خوب بود

امضای کاربر :
به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من
دوشنبه 18 فروردین 1393 - 11:21
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از hana60 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zahra71 /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :