اندازه متن
- کوچکتر | + بزرگتر
بالا
Top
   

زمان جاری : دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 - 1:49 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم





ارسال پاسخ
تعداد بازدید 156
نویسنده پیام
zahra71 آفلاین



ارسال‌ها : 208
عضویت: 7 /11 /1392
محل زندگی: شیراز
تشکرها : 823
تشکر شده : 1575
داستان کوتاه طنز
سلام وممنون که این پستو می خونین...
این داستان داری اتفاقاتیه که تو زندگی خیلیا از جمله خودم افتاده ونوشتنش فقط وفقط به خاطر آوردن یه لبخند به روی لباتونه....راستی تمام کاراکتارای این داستان تخیلی وزاییده ذهن خودم هست.....به کسی هم قصد بی احترامی ندارم....اگر بچه ها از این سری داستان کوتاه من خوششون اومد در صورت استقبال بازم براتون پست میزارم...واماداستان ما....
داستان اول افروززززززززززززززززز

نگاش کردم....اینجوری که نگام می کرد بیشتر شبیه اجنه میشد
چه مرگته اینجوری داری نگام میکنی؟آی با تواما......آتروز گردن گرفتم یه کم بیا پایین تر...نه خیر از نفهم اونبرتره؟!
بنال یا بنالولمت...هه هه این چی بود من گفتم؟...نگاش کردم
زهر تو دیگه لبخند ژکوند تحویلم نده؟
اخر زمون شده والله...به جای اینکه من اون مدلی نگاش کنم اون عین چی داره منو نگاه می کنه؟
دِآخه من به تو چی بگم که بد آموزی هم نداشته باشه؟اینجوری نمیشه...
یا بگو ...یا شکمتو سفره می کنم...چلقو رو گرفتم طرفش...اما امان از یه جیغ؟
به جاش نگاه خیرشو بیشتر بهم سوق داد
حداقل بگو کار من نبوده تا خلاصت کنم؟
یه نفس عمیق کشید..
یا پیغمبر مگه اینم از این نفسای جانسوز بلده؟
دیگه جوش آوردم
گور به گور شده بگو گوشت مامان منو کدوم گوری بردی ...بگو تا نزدمت سر سیخ....
نه خیر رو که نیست....یه ربع ساعت همینجور خیره همو نگاه می کردیم...یه دفعه چنان پخشتی اش کردم که از قالب فیلسوفانش اومد بیرون وپا گذاشت به فرار...هنوز غیبتش از روی دیوار به ثانیه نکشیده بود که صدای برخورد ماشین با یه چیزی رو شنیدم..سریع در حیاطو باز کردم از دیدن صحنه ی تصادف گربه امون با ماشین اکبر آقا قصاب محل وپاشیده شدن خون گربه چنان حالم بد شد که درو کوبوندم به هم وبا دو خودمو رسوندم به حوض گوشه ی حیاط وهرچی خورده بودم ونخورده بودم آوردم بالا...حالم که یه کم جا اومد با کلی سلامو وصلوات درو باز کردم سرمو برم بیرون..با کمال تعجب نه خبری از اصغر آقا بود نه گربه ..نه ماشینه؟خداشاهده همه جا رو زیر ورو کردم ولی نه خیر همه با هم غیب شدن؟
یادم که می افتاد به چشای گربهه که بر اثر تصادف داشت از تو کاسه بیرون می اومد دلم براش می سوخت..با افسوس وآه برگشتم تو خونه....از اینم ناراحت بودم که تنها متهم دزدیدن مرغ خونه از بین رفته؟
........
صدای در اومد..دل تو دلم نبود الانست که مامان بیاد منو خفت بارون کنه...
افروز...افروز
از سرجام بلند شدم
مامان من تو حالم
مامانم اومد تو حال چادر گل گلیشو از سرش بیرون آورد
مامان مگه تو نرفتی بیرون خرید؟
-دختر کو سلامت؟
ببخشید سلام
علیک سلام...نه دخترم اول رفتم مرغ نسرین خانمو به اش بدم بعد برم واسه خرید
دهنم وا موند..
مگه مرغه رو شما بردین؟
یه نگاه عاقل اندر سفیهانه بهم انداخت//
-خوبی افروز؟
هان......
-خدامرگم بده چرا این مدلی شدی؟
من فک کردم مرغه رو گربه خورده؟
مامانم خندید
-نه اینبارو اشتباه کردیوووتیکه های اضافی مرغو آوردم بهش بدم ...یه چند وقتیه گربه ی خوبی شده ...اهل حیا شده...ندیدیش مادر من اینو بهش بدم؟
نفسمو دادم بیرون عذاب وجدان امونمو بریده بود
-چیزی شده افروز؟
مامان ...مرد
-یا جد سادات...عمه ات؟
تنم لرزید
مرد؟
تو داری میگی؟
وای مامان ترسوندیم...
دختر بگو دارم سکته می کنم
آخه چیکار به عمه ی مریضم داری ...من گربه منظورم بود که مرد
-خدا بگم چیکارت کنه دختر داشتم سکته می کردم.....
نه که خیلی همو دوست دارین؟
-افروز باز دلت کتک می خواد؟
مامان....
-اینجوری نگام نکن ...بگو اوون گربه ی فلک زده چه بلایی سرش اومده؟
از رو دیوار پرید ماشین بهش زد مرد
-کدوم بی پدر مادری ماشین زد به اش؟
اِمامان اون بدبخت که خبر نداشت گربه از روی دیوار می پره جلوی ماشینش؟
روسریشو از سرش بیرون آورد  وخودشو باد زد
-خداکنه آدم راننده باشه
باز شروع شد
افروز راننده رو می شناختی؟
می خوای بری ازش شکایت کنی؟
-افروززززز
خندیدم
اصغر آقا قصاب بود
نگام کرد
چیه مامان؟
-از فردا به بابات می گم از اونجا گوشت نخره
چشام گرد شد
چه ربطی داره آخه؟
-لاشه ی گربه رو پیدا کردی؟
نه!
-پس کار خودشه...چندتا از اهالی می گفتن گربه چرخ می کنه ...میکنه سوسیس اینم مدرک؟...
مادر من تو که عاقلی آخه این چه حرفیه که میزنی؟
-بسه دیگه از این به بعد گوشت بی گوشت
اِمامان
-به جای مامان مامان گفتن برو یه لیوان شربت بیار دهنم خشک شد
بابی حالی از سرجام بلند شدم و واسه مامانم از تو یخچال شربت آوردم....
از اون به بعد هر وقت از جلوی مغازه ی اصغر آقا رد می شدم تموم گوشتای آویزون شده رو گربه ی خونه ی خودمون می دیدم که بی گناه مجازات شدن....هیچی دیگه از اون موقع دیگه لب به گوشت نزدم...
نتیجه ی اخلاقی:هیچ وقت زود قضاوت نکنیم...که نه گربه ای بره زیر ماشین ونه دیگه از خوردن گوشت وسوسیس وکالباس قصابی محل محروم بشین


.....فدای خوبیهاتون


امضای کاربر :
تو روز و روزگار من ....بی تو روزای شادی نیست
تو دنیای منی اما.....به دنیا اعتمادی نیست
شنبه 24 اسفند 1392 - 17:54
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 6 کاربر از zahra71 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: hizarma & a66818 & mostafaa & 2014 & asieh & mmd1100 &
mostafaa آفلاین


ارسال‌ها : 821
عضویت: 22 /9 /1392
محل زندگی: نایین

تشکرها : 5010
تشکر شده : 2277
پاسخ : 1 RE داستان کوتاه طنز
ابجی خیلییییی کوتاه بودا

امضای کاربر :
من اخرین رهگزرم تو این خیابون بلند...دیر اومدم ک زود برم...دل ب صدای من نبند

دیگه دارم میرم از یادها....هیییی....


مجازی هستیم......امادلمان مجازی نیست می شکند.....حواست به تایپ کردنت باشد.
یکشنبه 25 اسفند 1392 - 23:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از mostafaa به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: zahra71 / mmd1100 /
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :