زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 7:49 بعد از ظهر
تعداد بازدید 430
|
نویسنده |
پیام |
hoda

ارسالها : 879
عضویت: 6 /3 /1392
محل زندگی: دزفول
تشکرها : 2425
تشکر شده : 2603
|
حکایت
بس شنیدم داستان بی کسی... بس شنیدم داستان بی کسی.بس شنیدم قصه ی دلواپسی.قصه ی عشق اززبان هرکسی .گفته اندنی حکایت هابسی حال بشنوازمن این افسانه را داستان این دل دیوانه را... چشم هایش بویی ازنیرنگ داشت دل دریغاسینه ای ازسنگ داشت .بادلم انگارقست جنگ داشت گویی ازبامن نشستن ننگ داشت.کاراواتش زدن من سوختن دردل شب چشم بردردوختن .من خریدن نازاونفروختن بازاتش بردلم افروختن.سوختن درعشق رادربرشدیم اتشی بودیم خاکسترشذیم. ازغم این عشق مردن باک نیست خون دل هرلحظه خوردن باک نیست .اه میترسم شبی رسواشوم بدترازرسوایی ام تنهاشوم .خانه ای ویران ترازویرانه ام من حقیقت نیستم افسانه ام.گرچه سوزدپرمن پروانه ام فاش می گویم که من دیوانه ام .تابه کی اخرچنین دیوانگی .پیلگی بهترازاین پروانگی.گفتمش ارام جانی گفت نه.گفتمش شیرین زبانی گفت نه.گفتمش نامهربانی گفت نه.میشودیک شب بمانی گفت نه.دل شبی دورازخیالش هم نکرد.دل شبی دورازخیالش سرنکرد.گفتمش افسوس اوباورنکرد.خودنمیدانم خدایاچیستم یک نفربامن بگویدکیستم.بس کشیدم اه ازدل بردنش اه اگر اهم بگیرددامنش باتمام بی کسی هاساختم وای برمن ساده بودم باختم.دل سپردن دست اودیوانگی است اه غیرازمن کسی دیوانه نیست.گریه کردن تاسحرکارمن است شاهدمن چشم بیمارمن است .فکرمیکردم که اویارمن است نه فقط درفکرازارمن است.نیتش ازعشق تنهاخواهش است دوستت دارم دروغی فاحش است.یک شب امدزیرورویم کردورفت بغض تلخی درگلویم کردورفت .مذهب اوهرچه بادابادبود خوش به حالش انقدرازادبود.بی نیازازمستی می شادبود چشم هایش مست مادرزادبود.یک شب ازعمرسیرم کردورفت.من جوان بودم پیرم کردورفت.وای ازاین سیداه وکمند پیش رویم خنده پشتم پوزخند برچنین نامهربانی دل مبند..

امضای کاربر :
اللهم عجل لولیک الفرج
|
|
جمعه 31 خرداد 1392 - 04:08 |
|
تشکر شده: |
|
|
lilac
|
خیلی قشنگ بود مرسی...........

امضای کاربر :
[center] خدایا منو ببخش اگر یه وقتایی یادم میره که تو خدایی و من بنده ات . . .[/center]
|
|
جمعه 31 خرداد 1392 - 11:20 |
|
تشکر شده: |
1 کاربر از lilac به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
rezvan71r71 / |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.