اندازه متن
- کوچکتر | + بزرگتر
بالا
Top
   

زمان جاری : چهارشنبه 17 اردیبهشت 1404 - 12:11 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم





ارسال پاسخ
تعداد بازدید 806
نویسنده پیام
saman135 آفلاین


ارسال‌ها : 148
عضویت: 23 /3 /1392
محل زندگی: یه جایی توی ایران دیگه مگه فضولی به توچه اصلا؟
تشکرها : 29
تشکر شده : 782
داستان خیلی کوتاه اما تکون دهنده...!!

دخترك گل فروش شیشه تمامه ماشینهارو پاک کرده بود هیچی گیرش نیومده

بود الا نگاه های تحقیر آمیز راننده ها، نگاش به اون ور خیابون افتاد، چشمای

پر تمنای راننده هارو به یه خانوم که کنار خیابون وایستاده بود رو دید ، راننده

ها هی میگفتن خانوم چند؟!

دخترک تو دلش گفت آخه اون خانوم که گل هم نمیفروشه؟!

از اون روز همش منتظره اینه که بزرگ بشه ...

.

.

.

اینه وضع جامعه ی ما...


امضای کاربر :
 
 .....اخلاقم گند است؟؟ به خودم مربوط است!! غرورم از حد
گذشته است؟؟ به خودم مربوط است!! ... تمام زندگی ام خودخواهانه است؟؟ زندگی
خودم است!! از عده ای متنفر شده ام؟؟ به خودم مربوط است!! از ناصحان خوشم
نمی آید؟؟ سلیقه ی خودم است!! صدای خنده هایم از حد عادی بلندتر است؟؟ خوش
حالی خودم است!! عده ای را به فراموشی سپرده ام؟؟ حافظه ی خودم است!! دلم
می خواهد این گونه باشم!! مجبور به تحمل من نیستید من همینم راضیم از
خودم... گیرم که باخته ام !!! اما کسی جرات ندارد به من دست بزند یا از
صفحه بازی بیرونم بیندازد . شوخی که نیست , من شاه شطرنجم !!! تخریب می کنم
آ�
پنجشنبه 23 خرداد 1392 - 15:23
نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده: 12 کاربر از saman135 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: barfin & marmarsomi & sailan & pari & mahshid-gh & yamur & behnazi & zahra_7104 & rezvan71r71 & rabinhod & dokhtarebarani76 & yasi77 &
marmarsomi آفلاین



ارسال‌ها : 523
عضویت: 19 /2 /1392
محل زندگی: رم

تشکرها : 2033
تشکر شده : 940
پاسخ : 1 RE

انان که در شهر نـــــــــــــــــان قسمت میکنند

اورا لنگ نانـــــــــــــــــــــی گذاشتند تا هر گاه لنگ

هم اغوشی ماندند اورا به تکه نانـــــــــــــــــــــــی بخرند

واقعا متاسف شدم


امضای کاربر :
تو خوب باش ......
پنجشنبه 23 خرداد 1392 - 16:13
نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده: 7 کاربر از marmarsomi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: barfin / sailan / pari / behnazi / rezvan71r71 / rabinhod / yasi77 /
sailan آفلاین



ارسال‌ها : 338
عضویت: 1 /9 /1391
محل زندگی: گنبد کاووس

تشکرها : 755
تشکر شده : 544
پاسخ : 2 RE داستان خیلی کوتاه اما تکون دهنده...!!

چه وضعشه بابا


امضای کاربر :
[center]حوصله ی توضیح دادن دردهایم را ندارم... پس میخندم...[/center]
پنجشنبه 23 خرداد 1392 - 16:52
نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده: 2 کاربر از sailan به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: behnazi / yasi77 /
qasedak آفلاین


ارسال‌ها : 864
عضویت: 15 /7 /1392
محل زندگی: کرمانشاه

تشکرها : 3994
تشکر شده : 1923
پاسخ : 3 RE داستان خیلی کوتاه اما تکون دهنده...!!

وقتی پشت چراغ قرمز میمونم بعضی خانم ها رو که میبینم واقعا خجالت میکشم

که ..........بیخیال هرطور عشقشونه!


امضای کاربر :
منتظران بدانند !!!

اگر قرار است  با امدن آفتاب بیدار شویم نمازمان قضاست .
جمعه 26 مهر 1392 - 11:48
نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده: 2 کاربر از qasedak به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: behnazi / yasi77 /
rabinhod آفلاین



ارسال‌ها : 2033
عضویت: 15 /7 /1392
محل زندگی: مشهد

تشکرها : 6047
تشکر شده : 4680
پاسخ : 4 RE داستان خیلی کوتاه اما تکون دهنده...!!

واقعا!


امضای کاربر :
حرف هایی هست برای نگفتن،و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.....
پنجشنبه 16 آبان 1392 - 15:19
نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده: 1 کاربر از rabinhod به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: yasi77 /
seti آفلاین



ارسال‌ها : 741
عضویت: 7 /7 /1392
محل زندگی: ساری

تشکرها : 2256
تشکر شده : 1336
پاسخ : 5 RE داستان خیلی کوتاه اما تکون دهنده...!!

واقعا حقیقته 


امضای کاربر :


سخت است حرفت را نفهمند،

سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند،

حالا میفهمم، که خدا چه زجری میکشد

وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ،

اشتباهی هم فهمیده اند.

پنجشنبه 16 آبان 1392 - 15:23
نقل قول این ارسال در پاسخ
تشکر شده: 2 کاربر از seti به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: rabinhod / yasi77 /
mahsa-alp آفلاین


ارسال‌ها : 112
عضویت: 16 /10 /1394
تعداد اخطار: 1

تشکر شده : 33
پاسخ : 6 RE داستان خیلی کوتاه اما تکون دهنده...!!

بکُشی قافیه ات را بشود اخراجی

بشوی آخر سر، جزء دو اخطاری ها

بی تغزّل بنویسی غزلت را یک عمر

دفترت پرت شود گوشه ی انباری ها

.

.

باز دم کردگی حوصله بر آتش آه

طبق دستور دل و نسخه ی عطاری ها؛

منطق الطیر بخوانی و قفسگیر شوی...

پای پرواز عجب حس بدی داری ها!

#محسن_انشایی 

سه شنبه 22 دی 1394 - 12:42
نقل قول این ارسال در پاسخ
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :