زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 8:43 بعد از ظهر
تعداد بازدید 249
|
نویسنده |
پیام |
تشکر شده: |
|
|
glaris
|
پاسخ : 7 RE داستان کوتاه....
عاقبت گناه
با توجه به گذشته سیاه و پر گناهش، سعی کرد برای ساختن زندگی جدیدش و راحتی وجدانش همه چی رو تغییر بده. مو کاشت. بینی اش رو عمل کرد. گوشهاش روعمل کرد. و پوستش رو لیزر زد. مدل ریشهاشو تغییر داد. دست آخر هم اسم و فامیلش رو عوض کرد. با خوشحالی روبروی آیینه ایستاد. خیلی خیلی تغییر کرده بود. ولی بازم خودش بود. خود خودش. با پریشانی و درماندگی رفت سراغ آگهیهای روزنامه تا ببینه کدوم دکتر میتونه وجدان آدم ها رو هم عمل کنه و اونو در بیاره اما… . الان چند سالیه تو یه تیمارستان قدیمی، یه بیمار روانی بستریه که هر روز توی روزنامه ها دنبال جراح وجدان میگرده. اگه شما هم کسی رو میشناسید حتما کمکش کنید.
امضای کاربر :
بازار قم از نقل لبت رو به کسادی ست
بیچاره نکن حاج حسین و پسران را
|
|
جمعه 01 شهریور 1392 - 18:10 |
|
تشکر شده: |
1 کاربر از glaris به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
fatima / |
|
fatima
|
پاسخ : 8 RE داستان کوتاه....
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر
روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را روی شانه اش می
گذاشت و برای خانه اش آب می برد.
یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.
مرد دو سال تمام همین کار را می کرد.
کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به
طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می
تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد.
هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال
ها کار است. کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا
از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : " از تو معذرت می خواهم. تمام
مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای...فقط نصف
تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. "
مرد خندید و گفت: " وقتی برمی گردیم
با دقت به مسیر نگاه کن. " موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت
جاده...سمت خودش... گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: " می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم.
این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش
کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و
به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این
کار را بکنی؟
امضای کاربر :
خدا را دوست بدار....
حداقلش اين است كه يكي را دوست داري كه به او ميرسي...
|
|
جمعه 01 شهریور 1392 - 18:28 |
|
تشکر شده: |
1 کاربر از fatima به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند:
glaris / |
|
برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.