پیام: سلام "ها". خوبی؟ خوش اومدی. بیا تو. چرا تنها؟ دوستان نشستن. بیا که بحث حسابی گرفته. هر کی یه چیزی میگه. میگم ها، تا حالا دقت کردی ما هیچی مون شبیه هم نیست؟ یه نگاه به جمعیت بنداز. نه سن مون؛ نه جنس مون؛ نه افکارمون؛ نه اخلاقمون؛ نه سلیقه مون، نه وضع مالی مون؛ نه قیافه مون؛ من فکر می کنم ما فقط یه چیزی مون شبیه همه. نمی دونم اسمش چیه؟ یه ذات مشترک. دل؟ فطرت؟ حالا اسمش زیاد مهم نیست. ولی جالبه! همین یه دونه شباهت کافیه که همه اون اختلافات نادیده گرفته بشه و دور هم جمع بشیم و گل بگیم و گل بشنویم. برای من که خیلی عجبیه! آدم ها چقدر با هم راحت اند؛ و چقدر به هم شبیه اند وقتی که رنگ و قیافه شون کنار میره. و چقدر از هم دورند وقتی سن و سال و اختلافات ظاهری میاد وسط! خیلی حرف زدم؛ نه؟ آخه دیدم بحث سر تجربه است، گفتم من هم یه چیزی گفته باشم. این البته حاصل تجربه من تو باشگاه بود. حالا بشینین میخوام براتون یه آواز مشتی بخونم. فقط دقت کنین اون جایی که حروف کشیده است؛ یعنی دارم تحریر می زنم.
دیدی ای دل که غــــــم عــــــــــــــــشق
دگر بــــــــــــــــــار چــــــه کرد (2 بار)
چون بشد دلبــــــــر و
با یاد وفادار چـــــــــــــــــــه کرد.
ای ی ی دوووووووست......هااااااااااااااااااااااااااا
******
تجربه مثل شانه ای است که زندگى وقتى به ما می دهد که ما کچل شده ایم.
(M، از مشهد)
پیام: راست میگی ها. مرده شور این روزگار رو ببره که کچلمون کرد رفت.
******
بقیه در ادامه مطلب...