پسرك کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با

تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... .

مغازه دار میگه : به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ...

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

- فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !

آیا میدانید شیطان به خاطر چه شیطان شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/                        آری فقط غرور وتکبر

کعبه به دیدار خدا میرویم

او که همین جاست کجا میرویم؟؟

از هیچ چیز دلخور نشو."دنیا" اگر مردانگی می شناخت اسمش دخترانه نبود.......

کاش یکی پیدامیشد که وقتی گلوت ابر داره وچشمات بارون به جای اینکه بپرسه چی شده؟بغلت کنه وبگه گریه کن.....

عجیب است حتی رفتگرهم بانفرت نگاهم می کند!!!انگار ریختن برگها هم تقصیر من است.....

خدایا!!!پس زنگ تفریحت چه شد؟خسته ام از کلاس رقصیدن به ساز دنیا.....!

اگه مرد بودن...

به بالا بودن تعداد س** هست من مرد نیستم...

اگه مرد بودن...

به کافه نشستن و قلیون کشیدن و عکس داشتن با لیوان مشروب بر میگرده من مرد نیستم...

اگه مرد بودن به اینه که تو جمع های پسرونه خاطرات س** هرکی بیشتر بود و

هرکی راحت تر تن و بدن دختر مردم رو نقل و نبات کرد تو مجلس من مرد

نیستم...

اگه مرد بودن...

به اینه که با صد نفر باشی و با همشون به بهونه ی ازدواج س** کنی بازم شرمنده اخلاقت عزیزم من مرد نیستم ...!

من مرد شدم که

بتونم آبرویی رو از ریختن نجات بدم...

من مرد شدم که

تکیه گاه یه آدم ضعیف تر از خودم باشم....

من یاد گرفتم مردونگیمو فقط تو رختخواب نشون ندم ...!

مردونگی اونه که وقتی تو بغلــته امن ترین جای دنیا براش باشه ...

اونه که اگه واسه ثابت کردن عشقش خودشو برات برهنه کرد تو واسه ثابت کردن مردونگیت لباساشو تنش کنی ....

مردونگی اونه که جای بوسیدن لب هاش پیشونیشو ببوسی ...

این داستان زندگی خیلی از پسراس ! پسرایی که دنبال هوس بازی و س** با دختر مردم هستن ...!

ولی اینو همیشه یادتون باشه ...!

زمین گرده ..!

خودتم ازدواج میکنی خدا بهت یه دختر میده ...!

حواست باشه از همون دستی که دادی پس نگیری ...!

ما یه خانواده ایــــــــــم ...

در سونامی ژاپن وقتی گروه نجات، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود

اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به

زمین افتاده، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.

ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را

احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه، دیوانه وار فریاد زد: بیایید،

زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است.

وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختری از زیر آن بیرون کشیده شد.

مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه

شکسته آن این پیام دیده می شد:

عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت.

خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟

خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟

خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟

اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!

بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این قضیه به شدت آزارش می داد

تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.

روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت...

شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!

دخترک وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...

دردش گفتنی نبود....!!!!

 خدای من خداییست که سرش فریاد کشیدم

به جای آنکه با مشت به دهانم بزند

با انگشتان مهربانش نوازسم میکندو میگوید

میدانم  جز من کسی را نداری...

هوا خواه توام جانا و میدانم که می دانی

ک هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی

بهشت را میخواهم چکار؟

دلم میخواهد آن دنیا که شد

از پل صراط نازکتر از مو هم نگذرم!

درست بیوفتم توی همان آتشی که تو میسوزی

یک کمی باهم بسوزیم،،،

!!!!!این دنیا که بودیم تنها من سوختم!!!!!

داداش مهرداد دمت گرم.واقعا عالی بود

خشم

احساسیست که باعث می شود

زبانتان سریعتر از فکرتان کار کند...

فیتیله خشم را پایین بکشید...تا شیشه دلتان دودی نشود...